رمان زیبای یکشنبه غم انگیز با فرمت جار و جاوا مخصوص اکثر گوشیهای موبایل و تلفن همراه
مقداری از رمان در ادامه بخوانید
ساعت از نه گذشته اما اون هنوز برنگشته خونه . یه لباس ساده پوشیدم و یه آرایش محو کردم که نه جلب توجه کنم نه رنگ پریده به نظر بیام .ادای آدامای خونسرد رو درمیارم و پا روی پا میندازم نمی خوام حتی پیش خودم هم اعتراف کنم که بی قرار منتظرش نشستم . بالاخره کلید رو توی قفل میچرخونه ومیاد تو . بی توجه از کنار من رد میشه که صداش می زنم . برمیگیرده و نگاهم میکنه .
- گمونم بهتره با هم حرف بزنیم .
- من حرفامو دیشب زدم .چیزی هم نمی خوام بشنوم
- حمید از جنگیدن باهم به جایی نمیرسیم .
- جنگ؟ قرار نیست جنگی در بگیره . قراره تو دمتو بزاری رو کولتو و بری .جنگی هم باشه مطمئن باش من بازنده اش نیستم .
هنوزم نگاهم نمیکنه . میاد در اتاق رو ببنده که تیر آخر رو میندازم .
- فکر نمی کنم پدرت اگه حرفایی رو که دیشب زدی بشنوه بازم سر قول و قراری که با هم داشتین بمونه .
یک دفعه برمیگرده و با خشم نگاهم میکنه . جوری که نا خود آگاه به عقب متمایل میشم .
- تو با اون حرف بزن تا اون روی سگ من بالا بیاد اون وقت به این ملایمت باهات برخورد نمی کنم . هیچ کاری در اون صورت ازم بعید نیست